11:11



iday - Whale - Single
عنوانی بود که نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۴ به یک وال آبی داد!
مدت دو دهه است که دانشمندان در جستجوی صدای اسرار آمیز نهنگی هستند که به نهنگ تنهایی معروف شده است و فرکانس صدایی تولید می‌کند که به هیچ گونه نهنگ دیگری در جهان شباهت ندارد. 
نهنگ ۵۲ هرتزی ، نامی بود که دانشمندان پس از ضبط صدایش برای او در نظر گرفتند . 
محدوده صوتی آواز وال‌های آبی بین ۱۵ تا ۲۰ هرتز است 
در حالی که آواز این نهنگ فرکانسی معادل ۵۲ هرتز داشت ، 
در نتیجه توسط هیچ نهنگ دیگری قابل شنیدن و شناسایی نبود .
ادامه مطلب



تو که لبخند بزنی خورشید به پهنه آسمان می آید و پرتوش را به هرآنچه ناپیداست

 می فشاند و فرشی از لاله واژگون دشت ها را می پوشاند.

تو که لبخند بزنی، ابر ها آسمان را می پوشانند و نم نم باران کویر لوت را سیراب می کند و دانه های هزار ساله سر از خاک بر می آورند و اهالی چشمانشان از این دست و دل بازی آسمان گرد می شود.

تو که لبخند بزنی، بدبیاری های ستایش پایان می یابد و کودکان سرطانی یک شبه خوب می شوند و عطر موهایشان در هوا می پیچد و دکتر عینکی کچل کودکان، ساکش را جمع می کند به مقصد ناکجا آباد.

تو که لبخند بزنی، یخ های قطبی قطرشان بیشتر و بیشتر می شود و بچه خرس های قطبی، بازیگوش تر از همیشه در سپیدی ناپدید می شوند.

لبخند بزن، آری بخند تا همه خوش باشند و کارشناسان تحلیل های عجیب و غریب کنند از این یک شبه خوب شدن دنیا و تو به رویشان نیاور.



گاهی افکاری مثل خوره می افتند به جانت، افکار سریشی که هم قدم با تاریکی شب چون آفتاب گرفتگی ذهنت را تاریک می کنند و خواب را از چشمان قرمز و تب دارت می ربایند. به راستی این شکاف چیست، این دیوار سیاه و سنگین، این حس ترسناک ولی دوس داشتنی که چون سایه به من چسبیده چیست. نیمه شب است و ذهنم پر از تصاویر هیاهوی مردمانیست که شادمان خیابان ها را می پیمایند و برای نوروز می خواهند نو شوند و من برخلاف همه دنیایم شده هم قد یک ذهن پر از خیالپردازی، یک چارچوب دیواری که بالای سرش علامت هایی کهنه از نفوذ آب باقی مانده. می خواهم از این افکار بگریزم، بی اختیار بیرون میزنم، هوا گرفته و بارانیست، تاریکی سحرآمیزی تن شب را در آغوش گرفته و سرمای مرموزی نوک انگشتان و گوشهایم را نوازش می دهد. چون شبهای دیگر لبه حوض قدیمی می نشینم و همراه با خیس شدن سرمای عجیبی از نقطه اتصالم به لبه حوض به وجودم می خزد، حس عجیبیست زیر باران خیس می شوم و گویی آب افکار سیاهم را می شوید. به موهایم چنگ میزنم و در این خلصه عمیق گذر زمان را احساس نمی کنم، دقیقا نمی دانم چقدر آنجا ماندم ولی به خودم که آمدم هنوز باران می بارید شاید کمی شدیدتر. تنم چون بید از سرما می لرزد و در آن تاریکی سیخ شدن موهایم را احساس می کنم. کاش می شد قایقی داشت و از این شکاف بین خودت و دنیای آدمیان عبور کرد، به زیر پوستشان رفت و برای تک تک سوالاتت به جوابی رسید و فهمید چگونه آنان این احساس تنهایی و غم را می برند می اندازند آنجا که عرب نی انداخت. از خودم می پرسم من کیستم و صدایی پاسخ می دهد یک دیوار تاریک، یک زیر زمین کهنه خرابه ای متروک، که حتی پرتوهای خورشید زورشان می آید به آن بتابند. من دیوانه نشده ام ؟ تمام این خیالپردازیها توهم نیست؟ ولی تا آنجا که خاطر دارم این احساس سراسر کودکیم را نیز درنوردیده و با خودم قد کشیده است. 

منبع


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Regina راهنمای خرید اینترنتی تشک طبی مناسب برای شما کلینیک لیزر لیون فایل خودنویس رمان ایران ویستا سازه به وبلاگ موسیقی تهران خوش آمدید Patrick اخبار و اطلاعات جامع برنامه نویسی و سئو